دلت که می لــرزید..

من با چشام دیـــدمـ..

تو ضلع تابستونــ..

چقــد زمستونـــه..

هوا گرفــته نبود

دلم گرفت اون شــبـ

به مادرم گفتمــ

هنوز بــارونـه..

 

baran

از دلـــِ:باران| پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, | 13:21 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

شیشه نازک احساس مرا دست نزن !

چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!

آن که میگفت که احساس مرا می فهمد …

کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !

baran

از دلـــِ:باران| پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, | 13:18 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

نفس نمی کشد هوا



قدم نمی زند زمین



سکوت می کند غزل



بدون تو یعنی همین..

 

baran

از دلـــِ:باران| پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, | 13:2 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

از مهــر کـه نـه ..


پاییــــز از *"بـی مهـــری" شـــروع میشــود ...!
 
از دلـــِ:باران| پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, | 13:2 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

اَز دُختَر بودنم خَســــتــه شُدم

اَز آرایش کَردَن

اَز سَختـ لِباس اِنتِخآبــ کَردن

اَز عواطِفـــــــه پاکــ و سآده دآشتَنــ

یه کَم هَوآی جَدید واســه زِندگـــــی بـــ ــــــه مَن بدَیـــــن !!

baran...

از دلـــِ:باران| پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, | 12:58 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

حواست هست؟!!

 

شهریور است ..

 

کم کم فکر باد و باران باش..

 

شاید کسی تمام گریه هایش را برای پاییز گذاشته باشد..

 

 

از دلـــِ:باران| چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, | 19:43 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

باران که می بارد..

دلم برایت تنگ تر می شود..

راه می افتم..

بدون چتر..

من بغض می کنم..

آسمان گریه..

 

از دلـــِ:باران| چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, | 12:45 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

این روزها....

نوازنده ی خوبی شده ام!

دلم شور می زند....

چشمانم تار....!!

 
از دلـــِ:باران| چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, | 12:25 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

دلم برای تو که نه!

ولی برای روزهای با هم بودنمان تنگ شده



برای تو که نه!



ولی برای “مواظب خودت باش” شنیدن تنگ شده



برای تو که نه!



ولی برای دلی که نگرانم میشد تنگ شده



راستش! برای اینها که نه



برای خودت



دلم خیلی تنگ شده.


از دلـــِ:باران| سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 19:25 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

 

این روزها تنها چیزی که می خواهم سکوت است،

یک کلبه چوبی وسط جنگل،

یک آتش،

یک فنجان چای تلخ….

از دلـــِ:باران| سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 19:23 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

گاهی خسته می شوی،

کم می آوری،

نه می توانی خودت را به خواب بزنی

و نه توان بیدار ماندن داری.

فقط در خود می پیچی.

از دلـــِ:باران| سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 19:23 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

جـــــــانم بـــــــــاش


 تا به لبــــــم برســـی


 می خواهم هـــــمه ببینند


 با تـــو جان به لـب شدم . . . 


21043083575976402325.jpg

از دلـــِ:باران| سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 19:10 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

انگار یادم رفته نباید لهجه ی آب را برای همه تعبیر کرد

 هر چشمی صراحت باران را نمی فهمد !

از دلـــِ:باران| سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 19:3 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

دیشب که باران آمد …

میخواستم سراغت را بگیرم …

اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ،

باز زیر چتر دیگرانی..

baran

از دلـــِ:باران| سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 18:55 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

درد و دل هاب خدا..

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد

که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)

افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم

و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30)

و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا 87)

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی

که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی

و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند،

و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است

و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب 10)

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی

و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم

تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)

وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی،

تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی

و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83)

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)


غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)

پس کجا می روی؟ (تکویر 26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن

کنند

و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید

و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود

که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد

و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم

و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که

به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3)

برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29)

تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

از دلـــِ:باران| سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 19:54 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت


گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟


بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند

 

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد


گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به

سینه می زنی؟

 

شیطان گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.


دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام

میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.


اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام

بخوابد،


زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن،

نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت،


تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم


و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.


از دلـــِ:باران| سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, | 19:12 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

مهمــ نیستـــــ...چطـــور
همیــن کــه

درگیــر تـو بـاشمــــ

کــافیستـــــ..

 

از دلـــِ:باران| دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, | 12:52 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

من نمی دانم این دلتنگی دلتنگی که می گویند چیست ؟!!!

همین حسه مـــــــــــبهم نــــــــــفس گیری ،

که دامـن گیرمان مـــــــــــــیشود ...

وقتی چــــــــــــــــیزی را ،

کـــــــــــــــــــــــــسی را ،

جایی جــــــــــــــــا گذاشته ایم !!!

همان دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگیس ...؟؟؟


 
 

 

 
از دلـــِ:باران| دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, | 12:51 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

با همــ ــه چیـ ـــز کنـ ـــار آمــ ــده ام

دلیــــ ـــل این همــ ــه دیــ ـــوانـ ــگی

تنــــ ـــها بــــ ـــــاورِ جمــــ ـــله ی آخر تـــ ـــو اسـ ـــت :

" چیــــ ــــزی بینــ ــمان نبــــ ــــوده ".../.


 
از دلـــِ:باران| دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, | 12:50 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

هی ...!!

پاییـــــــــز...!!

ابرهایت را زودتر بفرست...

شستن این گرد غم

از دل من

چند پاییز

باران میخواهد....
 
 
 

 

از دلـــِ:باران| دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, | 11:18 | + | موضوع: <-PostCategory-> |

دلت تنگِ یک نفر که باشـــــ ـــــه

تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگـــ ـذرد..
و لحظه ای فراموشش کنـــ ـــی

فایده نـــ ــدارد ...

تو دلت تنگ اســـ ــــت ...

دلت برای همان یک نفر تنگ اســـ ـــت ...

تا نیایــــ ــد...

تا نباشـــ ـــــد...
هیچ چیز درست نمی شـــ ــــود...

 

 

 

 

 

از دلـــِ:باران| یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, | 22:14 | + | موضوع: <-PostCategory-> |





Susa Web Tools

كد تغيير شكل موس

كد تغيير شكل موس


جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ