|
حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار ... وقتِ ما اندک ... آسمان هم که بارانیست .... ![]()
تمام خستگی هایت را یکجا میخرم!!!
باران که میبارد، میل در آغوش کشیدنت و بوسیدنت افزون میشود شعلههای سرکش این میل جانم را میسوزاند. زیر باران میروم و خیره به آسمان آرزو میکنم: ای کاش کنارم بودی دلارام من، زیر این باران دوشادوش هم و دست در دست هم... عاشقتر از همیشه، شیداتر و دیوانهتر... فارغ از همه بایدها و نبایدهای عالم، فارغ از حس پشیمانی و پریشانی... شاید مست مست، شاید مدهوش و مخمور، شاید... آری رها... رها از همه بندهای این جسم و این عالم، رها از همه خط قرمزها و تابلوهای ممنوع... رها از هر چه قانون و قاعده و محدوده... تو نیز عاشقتر و شیداتر... تو نیز مخمور و مست... اندکی عاشقانهتر زیر این باران بمان ابر را بوسیدهام تا بوسه بارانت کند...
|
|