|
بخشي از كتاب "بابا لنگ دراز" اثر جين وبستر از نامه های "بابا لنگ دراز" به "جودی ابوت" جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوهاو اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم. دوستدارتو : بابالنگ دراز
تلنگر کوچکی است بارانـــ
در زندگـﮯ بـرآﮮ هر آدمـﮯ !
"تـــو "
چـقــدر سـخـتــ اسـتــ کهـ لبـــریــز باشـی از گفتــن
غربت را نباید در الفبای شهر غریب جستجو کرد . همین که عزیزت
نگاهش را به دیگری فروخت تو غریبی !
ساده لباس بپوش! ساده لباس بپوش!
داستــان تبــر سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد ... استوار بودم و تنومند ! عشق های توخالی! می دانی ..
تا عاشقانه های این عاشق های تو خالی ! آرامــ...م کـ...ن.. این بـــــار فقط می گویم: ببین! من خسته امــ.. کمی آراممــ کن.. همــ....یــن..!
مــ....ا [♥ ] نبودن هایمـ را با خاطراتـــــے سر کـــ ــــن
زانویــ غـمـــ حــِســادَتــــــ نـــَكـــُنـــــــــ . . . !!
تنهایی چیز عجیبی نیست ... فقط یک فنجان قهوه ی تلــــــخ می خواهد و هوای بارانی !
آنــقدر نــیستی ، که گــــــــــــاهی حـس میکنم ، عشق را نـــسیه به من داده ای ... !!! " بــی تـــابم " ... ! نـــقد مـی خواهمت ... !!!
دَمــَــش گـــَــرمـ ...
آسمان دلم
غصه مرا خورد..! وقتی دیدم دست به سینه ایستاده ای من تمام راه را برای آغوشت دویده بودم..
حکایت رفاقت من با تو
خسته ام رفیق
خسته
نه اینکه کوه کنده باشم
دل کنده ام..
![]()
سایه به سایه ات آمدم،
... ندیدیم !
.. ندیدیم !
.. ندیدیم !
.. هرگز ندیدیم !
تو یادت نیست
ولی من خوب بخاطر دارم برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت... ![]()
چتر باشد یا نباشد،
نشسته ام….
شیـطا'ن نیستَمــ
فِرشتهِ همــ نیِستَمــ
خـُدا' هَمــ نیِستَمــ
فَقَطـ دُختَـرَمــ ;
اَز نـُوع ِ سا'دِه اَش
حَـوّا'گُونهِ فِكر مـیِ كُنمــ ؛
فَقَطـ بهِ خا'طرِ یِكـ " سیِبــــ "
تا' كُجا' با'ید تا'وان دا'د ؟؟
فقط برای خودم هستم " مـــن...! "
نه زیبایم و نه مهربـــان و نه محتــــــاج نگاهی...! برای تو که صورتــ ـــهای رنگ شده را می پرستـــی٬نه سیرتــــــ آدمها را هیــــــچ ندارمــــــ... راهت را بگیر و برو.................... حوالی من٬ توقفـــ ممنـــــــــوع استـــ
|
|