|
بارانـــــــ.. ܓ✿ بر ورق می نویسمـ..
بر ورق می نویسم تا بدانی شعرهایمـ را سرودمـ تنها به یادتـ جملۀ تکراریستــ؛ کاش می شد جور دیگر لمس کرد دوستـتـ دارمـ را..! بوی زیبایی ناز مشامم می کشد امشب انگار ،جور دیگر باید گفت حس زیبای تو را چشم خود می بندمـ.. و تمنّای نوشتن از این زیبایی کاش می شد آسـانتر از عـشق سرود..ܓ✿
ܓ✿ و تو هرگز نمی دانی..
وتو هر گز نمی دانی که بی تو من چو شمعی بی ثمرخاموشِِِ خاموشم وتو هر گز نمی دانی که بی برق نگاهت دلم چون آتشی افروز زبانه می کشد بر روح و تن و دوشم و تو هرگز نمی دانی که طعم دوستت دارم چه شیرین است اگر باشد وگر نه همچو زهری تلخ می نوشم..ܓ✿
ܓ✿ کاش در صحرای قلبت جای سبزی سهم من بود؛ گر که روزی آسمانم نم نم باران چکید یا که ناگاه سنگ ریزی بی سرو سامان رسید باز هم گوشه ای از قلب تو جای سبزی سهم من بود گر که صحرایت دمادم یاد باران می کند، کاش می شد سنگها را با خودش همدم کند؛ کاش رسم شُکر باران داشتی وچشمهایتـ ناز باران می کشید کاش می دانستی گاه گاهی بغض ابر می شکند گاه چشم خود می بندد..ܓ✿
نظرات شما عزیزان: ![]()
|
|